یادداشت های روزانه



آلارم گذاشتم برای ساعت 5 صبح!

اما همین که صدای گوشی دراومد خفش کردم 

یهویی بیدار شدم دیدم ساعت7ونیمه!

تمام تنم درد میکرد.

اکولوژی نخونده بودم و10امتحان داشتم

امروز جلسه آخر آزمایشگاه بود

نتونستم ت بخورم.فکراینکه با چه مشقتی برگردم تو اون سرما دیوونم میکرد 

مغز استخونم درد میکرد

موندم خونه.آرزو دوبار زنگ زد پیام دادم نمیام حالم بده 

هنوزم حالم خوب نیست

خستمممممم.خییییییییلی زیاد.دلم نمیخواد دیگه خونه خالم بمونم.کاش حالم خوب بشه ودرس بخونم و زودتر از اینجا برم

میشه برام دعا کنی؟!


هنوزهم بی حالم.

تمام بدنم درد میکنه وسردمه!

سرفه که میکنم قفسه سینم به شدت درد میگیره!

سرفه تا مرض تهوع

کاش یکی بود که فقط دلگرمم میکرد

فرقی نمیکنه مونث بود یامذکر همین که یکی بود میتونستم بی دغدغه باهاش حرف بزنم واز بدبختیام بگم

ومیشد به عنوان یه دوست فابریک روش حساب کرد کافی بود

اما .

 

پ ن:انسانم آرزوست.


خیلی دلم میخواد همه چیو بزنم کنا ودوباره کنکور بدم!

اما هم حال روحیم هنوز داغونه

هم هزینه کردم برا این 3ترم

هم پول ندارم کتاب بخرم ویه جورایی از خانوادم میترسم!

حسرت پزشکی به دلم موند.

گرچه ژنتیک پزشکی هم میشه خوند با رشتم !

نمیدونم شاید از سال بعد کنار دختر خالم که میره نهم بخونم هرسال کتاباشو!

دلم میخواد قایمکی بخونم بدون اینکه کسی بفهمه!

نمیدونم چی میشه!

 

پ ن :کاش دوستی بود بشه باهاش حرف زد.قدم زد ویه دل سیر از دلتنگیات گفت.


هنوز حرفای ا. تو گوشمه

_خانوم ق.شما خیلی بی احساس وسردی 

بابچه ها سردی و.

من اشک میریختم جلوی اون واون منو متهم میکرد!

_سعی کردم این اخلاقای بچه گونتونو بذارین کنار و.

من بی دفاع تر ازهمیشه.حرف نزده و تهمت!مثل آش نخورده ودهنی که سوخته!

اون روز یادمه ج اومد گفت آقای ا.گفت چرا این زودتر ازهمه میاد!

تو جلسه همون آقای اگفت بابت ساعتای قبل کار حقوقی نمیدیم!

من تو ذهنم روزایو مرور میکنم که همون آقای ا.گفت کارای غرفه باخودته بیا رنگ بزن وانجام بده تاقبل افتتاحیه!

حالا اینجوری باید بشنوم!

حرفاشون هنوز توذهنمه.حالم از همشون بهم میخوره!

از خیر اون 200واندی پولم گذشتم و حرامشان باد!

با خودم میگم من وقتی گفتم اگه اونا 1درصد براشون مهم باشه پیگیر میشن!گوشی خاموشه خب زنگ بزنن خونه!

حالم از خودم بهم میخوره

از نیش وکنایه وسرکوفتای خاله وخانواده!

یعنی میشه یه روزی حالم بهتر بشه.

با مامان بحث کردم

همه چی براش مهم بوده جز من!فکرمیکنه وظیفه پدر ومادر فقط سیرکردن شکمه بچه اس!

گند زدن به بچگیم حالا دارن گند میزنن به جوونیم!

خداهم فقط نگاه میکنه :/


به کمکتون احتیاج دارم برای کرسی آزاد اندیشی دانشگاه.

موضوع بحث:مخالفت با حجاب اجباری

 

دلایل و مضرات و فواید حجاب اجباری و

 

نظراتونو بنویسید لطفا

 

.

.

.

من به شخصه حجاب دوست دارم البته چادر نه! یه حجاب خوب به دور از جلوه نمایی!

اما مخالف حجاب اجباریم ودلایل زیادی دارم که میذارم بعدا میگم

 

شنبه هفته آینده نتیجه بحثو مینویسم.

 

پیشاپیش از همکاری شما ممنونمwink


دیروز صبح به شدت حالم بد بود بعد از 2هفته درگیری رفتم دکتر

هنوز سرفه و درد قفسه سینه اذیتم میکنه

باسابقه برونشیتی که داشتم میترسم بیماری پیشرفت کرده ورسیده باشه به مرحله آسم!

ا. دیشب زنگ زد

گفت بایه آموزشگاه زیست فناوری صحبت کرده در ازای آموزش پولی ازم نگیرن به جاش کار کنم براشون

خیلی خوشحال شدم

امروز صبح رفتم بانک خانوم گ.دیدم گفت آقای الف بهت زنگ زده خودمم چندبار زنگ زدم جواب ندادی گفتم گوشیم سوخته!

گفت برمیگردی سرکار گفتم فک کنم برم یه جای دیگه !

حدود10و40دقیقه رسیدم اموزشگاه 

گیج بودم نمیدونستم اینجا چی هست و باکیا طرفم هیشکیو نمیشناختم

بعد جلسه خودمو معرفی کردم

چه آدمای با شخصیتی بودن (:

مثلا یکیشون معاون وزیربود اما بشدت فرد گرم وخاکی.

خلاصه قرارشد هم تو دوره هاشرکت کنم هم هرروز برم کار اموزی از8صبح تا2 بعدازظهر

نمیدونم تهش چی میشه

فقط از خدا میخوام هرچی برام بهترینه بمونه و چیزایی که برام خوب نیستو ازم دور کنه حتی اگه بابت این دور شدنا عذاب بکشم!

 

 


بعضی چیزا خیلی ذهنمو درگیرمیکنه!

یه سری فامیل داریم خیلی خانواده روشنفکر و به اصطلاح باز هستن !

اما مثلا خودم دیدم اذان گفت نماز خوندن

تعقیبات میخونن قرآن وختم فلان سوره و.

اما من خودم با اعتقاداتی ک خودم انتخابشون کردم اکثرا نماز میخونم اما نه همیشه!

ترجیح میدم مانتو بپوشم تا اینکه چادر سر کنم باشلوار کوتاه ومانتو تنگ وجلو باز وناخن کاشت و 20 کیلو آرایش :/

من از 2ماه محرم وصفر کلا2روزشو رفتم مراسم عزاداری

من هیچوقت نذاشتم هیییییچ پسری حتی دستمو لمس کنه

یادم نمیاد اخرین باری ک قرآن خوندم چندین ماه پیش بود؟!

.

.

با خودم فکرمیکنم بلاخره من راهم درسته یااونا!؟

تهش چیه؟!نکنه همه اینا بازی باشه؟!

نکنه همه این دین که ازش حرف میزنن فقط یه داستان باشه ک منبع درآمدیه برای یه عده!

تکلیف  مذهبیای تعصبی چیه؟!

نکنه همه چیو خودشون ساختن؟!

.

.

خدایا خودت راه درستو نشونم بده


امروز اینجا تو این ساعت

من قول میدم که دیگه به اون اتفاق لعنتی و اتفاقای بد زندگیم فکرنکنم

قول میدم حتی یه بارم دیگ درموردشون با هیچکس حرف نزنم

 

قول میدم برای آیندم از جون ودل تلاش کنم وبقیه آدما برام الویت  برتری نداشته باشن

قول میدم خودمو درگیر هیچ رابطه ای نکنم تا وقتی که انسان پیدا نکردم.

قول میدم فضای مجازیو به حداقل برسونم.

قوووووووووووووووول

خدایا تو شاهد باش وکمکم کن


عصابم بهم ریخته

گوشیم خراب بود وخاموش

فاطمه پیام داده بود نیومده بود برام

اونم فکرکرده ازقصد جواب ندادم

از همه جا بلاکم کرده

گفته دیگ رفاقتمون تموم

ک من از چشمش افتاده

دلم گرفته انقدر راحت قضاوت کرد وحرفمو باور نکرد

خستم

با ارزو حرف زدم خیلی ناراحتم از خودم


یه سوال

بین گوشیj5pro و a20s کدومشو انتخاب می کنید؟!

 

حس میکنمa20sصفحه نمایشش یکم بی کیفیت تره ازj5هست

حتی دوربین سلفی j5بالاتره

a20s سه تا دوربین داره اما بالاترین کیفیتش اندازه همون دوربین تکj5هست

 

من a20sدوست دارم چون صفحه نمایشش بزرگتره اما خب دوربین سلفیش بی کیفیت تره و همینطور بنظرم صفحه نمایشش بی کیفیته

 

 

شما کدومو انتخاب میکنید؟!

اگر این مدلارو دارین کدومش بهتر بوده براتون؟!


دوستیمو با آرزو بهم زدم

از نظر من آرزو آدمیه که رفتارای زشت خودشو نمیبینه اما رفتای بد منو با لحن بد ب روم میاره

اما من درمورد رفتارا وحرفایی ک خیلی وقتا ناراحتم کرده حرفی نمیزنم چون جز عصاب خوردی چیزی برام نداره

فکر میکنه خیلی عاقل وفهمیدست وبقیه نفهمن وفاز نصیحت برمیداره :/

 

خیلی خوشحالم از اتمام این دوستی.

 

اما آشفتم از این جهت که هرچی درس میخونم یادم میره وامتحانامو خراب میکنم

میترسم از مشروط شدن

تنها امیدم خداست

خدایا حال دل منو همه آدمارو خوب کن


من به شدت عاشق هنرم

عاشق چسب وکاغذ وقیچی

قاشق چوب ورنگ ونقاشی

اما زیست میخونم اونم از نوع سلولی ومولکولی

توهنر نیمچه استعدادیم دارم که همه تعریف میکنن

اما درسموهم خیییییییییییلی دوست دارم ولی تنبلی میکنم و نمیخونم

دلم میخواد از راه درسم پیشرفت کنم نه هنر!

شدیدا بلاتکلیفم

نمیدونم میفهمی یانه

اصلا نمیدونم کسی اینجارو میخونه عایا؟!frown


ساعت ۸ونیم زنگ زدم دانشگاه گفتم آقا ثبت نام من انجام نشده چیکارکنم وصل کرده یه خط دیگ بعد گفته چنددقیقه دیگ تماس بگیر دوباره زدم‌ میگ بیا دانشگاه پردیسان.رفتم کافینت سایت باز بودم انجام دادم رفتم دانشگاه میگ اینجا نباید بیای باید بری شاه سیدعلی :|

بعد یه سایت رسیدم شاه سیدعلی کلی صبرکردم تا ۱ونیم خانومه درحالی که لقمه میذاره دهنش وچشماشو میبنده وقورت میده میگ تایید تحصیلی نداری

بایه دختره کوبیدیم رفتیم پیشخوان سیستم قطع بوده 

خلاصه افتاد برا فردا

استادخوش سخنم سرکلاس بود 

این دانشگاهم داغونه حس میکردم رفتم یه دبیرستان

خیلی مسخرس قسمت ورود وخروج پسراودخترا کلا دوتا ساختمان جداست اما 

کلاسا مختلطه :|

درکل از دانشگاه جدیدم راضی هستم :)

کاش همین ترم معدلم بالابشه تخفیف شهریه بگیرم.

خدایا کمکم کن❤


خدایا ازت میخوام انقدر کارای مهم وعلمی و دوست داشتنی برام درست کنی که دیگه وقت نکن حتی قفل گوشیمو باز کنم :)

خدایا هرچی که دوست دارم اما برام خوب نیستو ازم دور کن.

خدایا توان وحافظه وتلاش وصبرمو بیشترکن وکمکم کن به هدفای علمی که دارم برسم.

 

پ ن:اخلاق وبی حوصلگی هامم درست کن.

ادامه مطلب


تا دوران راهنمایی نمره19.75حکم نمره0داشت برام

زار زار گریه میکردم.یه کتابو10دور میخوندم شب وروزم درس بود واقعا عاشق درس بودم

همین که وارد دبیرستان شدم ودوستای جدید پیدا کردم گنم به همه چی

درس برام بی اهمیت بود

دورهم جمع میشدیم با مزاحم تلفنیای دوستامون حرف میزدیم :/

فقط حرفای معمولی بود سلام خوبی کجایی واین چیزای عادی اما واقعا خب که چی!؟

چرا گند زدم اینجوری :(

اصلا نمیفهمم کدوم گناهو کردم که اینجوری زیر وروشدم 

منی که عاشق ریاضی بودم تو دبیرستان وحتی دانشگاه ریاضیو افتادم

چرانمیشه مثل سابق بشم

اون دوستا که دیگ نیستن چرا نمیخونم چرا تنبلی میکنم چرا اینقدر میخوابم

خسسسسسسسسسسسسسسسسستم هزاربار خواستم ونشد 

مشهد زار زار گریه کردم والتماسش کردم که این وضعیت تموم بشه اما هنوزم تغییری نکردم :(

 

دلم تنگ شده برا اون درسخوندنا :(


از دانشگاه خودم انصراف دادم و آزاد ثبت نام کردم :/

همین که دیگ آرزو اینجا نیست خودش خوبه

 

اما هنوز ثبت نامم تایید نشده وهنوز واحدایی که خوندمو تطبیق نزدن

پدر من دراومد از بس راه رفتم سر این انصراف 20بار دور دانشگاه چرخیدم

الان چندروزیه تلگرامم حدف کردم اینستاهم فقط 3نفر از دوستام دارن وبدون هیچ فعالیتی هستم 

دلم یه تغییر بزرگ تر میخواد

کاش بتونم اونی بشم که میخوام

کااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااش


من به شدت عاشق هنرم

عاشق چسب وکاغذ وقیچی

 عاشق چوب ورنگ ونقاشی

اما زیست میخونم اونم از نوع سلولی ومولکولی

توهنر نیمچه استعدادیم دارم که همه تعریف میکنن

اما درسموهم خیییییییییییلی دوست دارم ولی تنبلی میکنم و نمیخونم

دلم میخواد از راه درسم پیشرفت کنم نه هنر!

شدیدا بلاتکلیفم

نمیدونم میفهمی یانه

اصلا نمیدونم کسی اینجارو میخونه عایا؟!frown


میگفت قوی اگه بشکنه دیگه نمیشه شکسته هاشو جمع کرد

یامریض میشه

یادیوونه میشه

یا خودشو از بین میبره.

 

پ ن:من همشو امتحان کردم ،راستم میگفت دیگ نمیشد چسبوند

اما میشد دوباره از نو ساخته شد با تکه های جدید

میخوام از نو ساخته بشم

 

پ ن۲:خدایا کمکم کن❤


خاله کوچیکم میگه تو داری پامیذاری جای داداشت با طعنه وتمسخر

چرا؟!

چون فقط دانشگاهمو عوض کردم !

داداشم تابه حال شغلای زیادیو امتحان کرده اشتباهشم اینه اعتماد بیجا میکنه وحرف بقیه رو تایید میکنه.نمیخوام قضاوتش کنم ک گرفتار بشم

اما من دانشگاهمو عوض کردم چون از همکلاسیام متنفربودم مهم تر ازهمه که اصلا درس نمیدادن هرکی بره پیام نور ورشته علوم پایه بخونه میفهمه چی میگم

من هیچی نمیفهمیدم استاد  درس نمیداد نمره هم نمیداد خسته بودم فقط همین

دلم میخواد دیگ نیام خونه خالم

دلم میخاد انقدر قوی بشم و درسمو بانمره های خوب تموم کنم که حس رضایت داشته باشم از خودم

بیخیال همه و بیخیال حرفا :)


حالم خوب نیست

یه بحثی پیش اومد بین داداشم وشوهر خالم

همون لحظم من خونه خالم بود

شوهر خالم حرفایی زد که واقعا دلم شکست وگریه کردم

داداشم پیام داد من نگفتم شوهر خالم چی گفته

اما گفت دیگ حق ندارم برم خونه خالم

شنبه تا ۴شنبه کلاس دارم نمیدونم حالا ک دیگ خونه خالم نمیام باید کجا برم

هیچکس درک نمیکنه که چقدر بابت این رفت وآمد اذیت میشم

کاش خدا کاری کنه.❤

 


حرف برای گفتن زیاده

خییییییلی زیاد اما دیگه به این نتیجه رسیدم وقتی برای طرف مقابلم اهمیتی ندارم چرا مدام یه حرفیوبزنم

وقتی طرف اینقدر از خود متشکر هست ک دائم از خودش تعریف وتمجید میکنه ویه لحظه پیش خودش نمیگه شاید من اشتباه کردم چرا خودمو زجر بدم

ولی میدونی آدم اونجایی قلبش به در میاد که طرف ادعا داره

برای خودش هرجور دلش بخواد قضاوت میکنه 

اما بازم دلم خوشه یه خدایی هست❤


خیلی چیزارو آدم دوست نداره دیگ درموردش بنویسه

حتی دوست نداره بهش فکرکنه

اما یهویی یه چیزی باعث میشه چندلحظه فکرتودرگیر کنه چند لحظه نفس کشیدن برات سخت بشه و یه بغض خفه کننده ای گلوتو بگیره.

 

 

باید برم.باید همه تلاشمو بذارم تا بتونم از اینجا برم

خدایا کمکم کن که جز تو هیچ مونس وپناهی نیست❤


برای چندمین بار با بابام بحث کردم

چقدر بد واحمقانس که تفکرت باخانوادت فرق داشته باشه

بابای من از اون مردایه که همه کارارو برای مردا صحیح برای بد میدونه

مثلا پسرخالم میگفت فلانی وفلانی عکسای خودشونو تو وضع نامناسب گذاشتن تو اینستاگرام پیجشونم قفل نیست دخترای بدوخرابین :/

منم گفتم خب اون اولا بتو ربطی نداره دوما اگ میگی اشتباهه چرا تو میبینی حالا این وسط بابام میگ اشکال نداره ماببینیم ولی اشکال داره اون بذاره

مرد فرق داره واین حرفا.

سرارثیه پدری مامانم چندین بار مامانمو کتک زده ک چرا ارثتو نمیگیری وهروقت مامانم حرفی میزد میگفت بتو ربطی نداره هروقت ارث باباتو آوردی تو این خونه حق حرف زدن داری :|

حالا مامان بیچارم توخونه کارمیکنه پول درمیاره از اونطرف ارث وحتی مهریشم بابام مجبور کرد از بابابزرگم(بابای بابام)بگیره و به طرز خیلی زشتی هم بابابابزرگم حرف زد.

خلاصه که از عالم وآدم خودشو طلبکار میدونه و تازه میگه ارثتو کم دادن :/

منم ک گفتم بابا این چیزا بتو مربوط نمیشه ارث خودش بوده

برگشته میگه تو جواب منو میدی ایشالاکه تو آیندت هیچی نشی ،چشمم به سگ میاد دیگه به تو نمیاد،درس خوندی پرو شدی ،و.همچین حرفایی

دلم میسوزه برا مامانم ک اینو تحمل کرده

 

پ ن:امیدوارم این رفتاری زشته بابامو خدا در همسر آینده من جبران نکنه :|

فردا روز اول از ترم جدید تودانشگاه جدیده

خدایا بمن صبر وسکوت و پشتکار وبیخیال شرایط خانواده بودن عطا کن❤


الان یک هفتس میام این دانشگاه

امروز هوا بشدت سرد بود لوله کشی خونمون یخ زده بود

خداروشکر همه چی خوبه و واقعا راضی هستم

اصلا پیام‌نور ک بودم حس نمیکردم دانشجو هستم :/

اما اینجا کلی همایش وجلسه وکلاس آموزشی وهسته علمی و.

فقط هنوز انتخاب واحدم‌ مشکل داره

یه مشکل دیگه هم هست من بشدت آدم درونگرایی هستم

هنوز یه دوستم پیدا نکردم.خیلی دوست دارم بابچه ها آشنا بشم اما نمیدونم یه ترسی هست 

هرچی باشه کم از دوست نرنجیدم :|

عاغا چجوری چند جلسه نمیان سرکلاس من‌یه هفته دیر ثبت نام کردم همش درحال جزوه نوشتن بودم هنوزم دوتا درسام ناتمامه :(

پ ن۱:از نمازخونه دانشگاه پست میذارم

پ ن ۲:خدایا کمکم کن

عادت خوبیه ک صبحا زود بیدار میشم

فقط خواب بعدازظهرم بیشتر روزا هست کاش اونم ترک بشه یاکمتر

 


من تقریبا از ۱۵.۱۶سالگی وبلاگ داشتم

اولین وبلاگم سایت لوکس بلاگ بود بعد پرشین وبلاگفا وحالا بلاگ

اون موقع کلا فرق داشتم افکارمحدود و متن هایی که کپی شده بود دائم درگیرقالب وبلاگ وحباب و کد موس و.بودم.

اما اینجا فرق داره!

اینجا فقط وفقط برای تخلیه روانیه منه!

تقریبا هرچیو اینجا مینویسم حتی خصوصی ترینا

اینجا تنها جایه که میتونم واقعا خودم باشم و بدون هیچ ترسی بنویسم از زندگیم و مشکلاتم

ممنونم از تعداد محدودی که میان واینجا نظر میذارن وباهام حرف میزنن

همونجور ک بارها گفتم هیچ دوستی ندارم این وبلاگ برام بهترین جای دنیاست  

یه بره کوچولو دارم که مریض شده خیلی بی حاله لطفا براش دعا کنید


استاد لطفی زنگ زده میگم من دیگه انصراف دادم رفتم آزاد

میگه چرا رفتی آزاد مدرکش معتبرنیست هیج جا استخدامت نمیکنن 

سواد علمی بچه های آزاد پایینه 

درصد قبولی بچه های پیام نور توکنکور ارشد بالاتره

من فقط سکوت کردم

بخدا من راضی هستم ک رفتم آزاد 

حتی اگ پیام نور سوادعلمیش بالاتره برامن خوب نبود ۳ترم خوندم معدلم رو۱۳چرخید .من نمیتونم درسیو خودخوان بخونم نمیتونم بدون فهم ودرک حفظ کنم.تووآزمایشگاه که اصلا مشخصه پیام نور ضعیفه!

اما این حرفای استاد لطفی عصابمو بهم ریخته!


اینجا قم

اولین شهر کشور که اعلام وجود بیمار کرونا داشتن

دانشجوهای پزشکی وپرستاری هم بین دانشگاه وبیمارستان در رفت وآمدن

مسیر تردد هرروز من بازار ودانشگاه وچند قدمی بیمارستانایی که حالا تخلیه شدن بخاطر بیمارای کرونا :/

خلاصه اینکه من سرما خوردم وشدیدا گلو درد داشتم و دیروزصبح رفتم داروخانه همون بیمارستان اصلی ک مرکز کرونا هست :|

کلا با تاکسی واتوبوس میرم ومیام

من نگرانم که کرونا بگیرم واین بیماریو به خانوادم انتقال بدم

آخه چرا قم!؟

چرا اینا جدی نمیگیرن؟!چرا اعلام قرنطینه نکردن؟!چرا جون مردم اینقدر براشون بی اهمیته!؟

یکم نگاه کنید چین سریع اولین شهری ک کرونا گرفتن وتخلیه کردن  اما اینجا هیچ اهمیتی نمیدن 


دانشگاه که فعلا تعطیله

از فرط بیکاری تو کانالای دانشگاه میگشتم تا رسیدم به لینک کانال کراش دانشگاه !

همینجوری پیامارو میخوندم ؛تا رسیدم به این پیام:

سلام من رو خانمی که تو دانشگاه 15 خرداد هستن شنبه ساعت 2:30 تو کلاس 204 بودن مانتو مشکی بلند پوشیده بودن شلوار لی آبی و کتونیشون طوسی بود و کیفشون قرمز  گل گلی بود کراش دارم خیلی خوبی تو دختر
#مهندس پزشکیشون

 

 

اینا مشخصات منه

من عاشق اون دقتشم.درکل تا قبل از دیدن پیامای این کانال اصلا فکرشم نمیکردم پسرا اینقدر به جزئیات ورنگ توجه کنن :/

حالا اینا هیچی این کراش بازی واقعا مسخره اس اغلبم دخترا پیام دادن که از پسری با فلان مشخصات خوشم میاد یعنی تعداد دخترا بیشتره!

نمیدونم چی باید گفت اما اصلا خوشم نیومد:/

پ ن:آقای مهندس پزشکیشونم بهتره اگه از من خوشش میاد خودش بیاد مستقیم بگه وبعد جوابشو بگیره نه اینجوری انگار بقالیه:|

کی بزرگ میشن این پسرا!!!

 

پ ن:هنوز درخانه حبس هستیم بخاطر کرونا!

رای هم ندادم بخاطر عقایدم :)


ما محکومیم به امید،به زنده موندن .

وقتی زنده هستم چاره ای ندارم جز دوباره شروع کردن دوباره ساختن

باید باز تکه تکه خودشکستمو جمع کنم با امیدبه آینده ای که معلوم نیست چی میشه با زور و به اجبار بچسبونم؛حتی بهتر از قبل باید باشه،محکم تر

دلم میخواد بلند داد بزنم من تنهایمو دوست دارم

لطفا خرابش نکنید

لطفا همین یدونه داراییمو ازم نگیرید

لطفاااااا

 


نفسم به زور بالا میاد

بغض داره خفم میکنه

حالم از خودم از اعتمادای بیجام بهم میخوره

حس میکنم دیگه هیچ قلبی دیگه تو وجودم نمیزنه 

کاش نفر بعدی فوت میکنه من باشم

 

لطفا کامنت نصیحت نذارید آشفته تر از اونم که توضیح بدم یا نصیحت بخونم


کرونای لعنتی

فوت مادر بزرگ

تنها کسی که هروز بهمون سرمیزد وهمیشه هواموداشت

درسته بدخلقی داشت گاهی رفتاروحرفاش اذیتم میکرد اما همین که میدونستم دارمش قوت قلب بود حیف که قدر ندونستم

خانواده ماهممون ممکنه کرونا داشته باشیم وفعلا بیماری خاموشه!

شایدیه روزی این وبلاگ هیچوقت آپ نشه ووقتی بازش میکنید ماه ها از این پست به عنوان آخرین پست گذشته باشه و من از این دنیای لعنتی خداحافظی کردم.

 

آمار فوتی کرونا بیشتر از اخبار وزارت بهداشته

چیزی که امروز تو بهشت معصونه قم دیدم برای خودمم باور کردنی نبود

غسال گفته بود۱۷۰نفر امروز فوتی کرونا داشتیم!

۱۷۰نفربرای ۱روز!

حالم خوب نیست.هم روحی هم جسمی.

مادربزرگ دیگه قصه نمیگه وفقط غصه نبودنش هست.

 


صبح خیلی بدنم درد میکرد

درد قفسه سینه وپهلو 

انقدر بیحال بودم ک عموم بردم دکتر

دکتر معاینه کرد گفت عفونی نیست ویروسیه اما مشکوک به کرونا

مهم نیست موندن یا نموندن من

فقط دلم نمیخاد برا خانوادم اتفاقی بیوفته.

من با از دست دادن آدما ذره ذره آب شدم افسرده وگوشه گیر شدم

تحمل از دست دادن ندارم

 


دیگه تصمیم به نوشتن ندارم

فهمیدم خیلی حرف هاروهم نمیشه نوشت

حتی بانوشتن هم چیزی درست نمیشه

فقط باید سکوت کرد

نمیدونم دنیای من کی وچه روزی تموم میشه.فقط خیلی خستم.من تحمل ندارم.

ممنون از نظرات

خدانگهدارتا روزهای خوبی که دیگه امیدی به آمدنش هم نیست.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها